خبرگزاری لجمن

اینجا با مسئولیت نامحدود می نویسیم !

خبرگزاری لجمن

اینجا با مسئولیت نامحدود می نویسیم !

امام جمعه قم اشک همه را در آورد

این روزها عجیب هوایی شدن مردم قم و هر جا که پا می ذارن چند تا خاطره از امامشون برای هم تعریف می کنند و از اون ده روز فراموش ناشدنی یاد می کنند . از همه جا مغموم تر این روزها شبستان امام خمینی حرم مطهر هست که تا آنجا پا می گذاری بی اختیار اشک چشمت جاری می شود .

امروز امام جمعه قم یادی از روز آخر حضور امام خامنه ای در قم کرد و خاطره ای بیان کرد و اشک همه را در آورد . در همان روز آخر وقتی اتومبیل آقا داشت وارد کوچه ی بیت می شد سر کوچه خانمی فریاد زد آقا بایستید کارتان دارم ولی به دلیل مسائل امنیتی ماشین آقا وارد کوچه شد . آقا بلافاصله بعد از پیاده شدن به سمت سرکوچه حرکت می کرد که پاسداران به طرف آقا دویدند و دلیل کار آقا را پرسیدند . و آقا با داست اشاره کرد به آن زنی که آنجا صدایش کرده بود . به اصرار محافظان آقا ، ایشان ایستادند و آن خانم را به سمت آقا راهنمایی کردند . آن زن وقتی نزدیک آقا رسید فقط اشک می ریخت و با صدای لرزان می گفت : قربان شما شوم ، قربان شما شوم کاری نداشتم فقط می خواستم زیارتتان کنم و آقا هم که سرش به پایین بود او را دعا می کرد . در این میان چهره دختر بچه کوچکی که همراه آن زن بود تماشایی بود که بی اختیار صورتش پر از اشک شده بود و مثل ستاره ای به صورت ماه نظاره می کرد .

سید علی خدا نگهدار

خیلی دور نبود ، نزدیک به یک هفته پیش غلغله ای بود در شهر خون و قیام . همه جا عکس امام امت را می شد دید . پشت ماشین ها ، شیشه مغازه ها ، در و دیوار شهر و هرجایی که ممکن بود . همه به هم خبر می دادند که خبری در راه است . صدای زنگ هر پیامکی که بلند می شد از این خبر مهم خبری می آورد : آواز خوش ترانه ای می آید/خوشحالی بی کرانه ای می آید/با شور و شعف چلچله ها می خوانند/سیدعلی خامنه ای می آید . سه شنبه بود . همان سه شنبه ی تاریخی ، جمکرانی ترین روز سال ، 27 مهر ، خیابان 19 دی . قرار بود استقبال از میدان جهاد آغاز شود ولی ازدحام جمعیت مسیر 5 کیلومتری استقبال را لحظه به لحظه طولانی تر می کرد . همه آمدند . پیر و جوان ، زن و مرد ، خرد و کلان ، طلبه و دانشجو ، کارگر و کارمند ، همه و همه برای استقبال عزیز دلشان کارهایشان را تعطیل کرده بودند و خیره به آن پل فرهنگیان معروف می نگریستند که : کی باشد که یار ، باز آید . مأموران امنیتی که اجازه نمی دادند کسی به سمت پل حرکت کند ، با دیدن خودروی امام خودشان جزو اولین گروههایی بودند که به سمت پل می دویدند . چه کسی می توانست این سیل جمعیت را و صدایشان را که در فضا می پیچید را نگهدارد: صل علی محمد ، نایب مهدی آمد .

***

آن روز برای من که به استقبال نرسیده بودم ، هیچ چیز دیگری نمی توانست راضی ام کند مگر دیدن چهره ی آقا که حالا با هر زحمتی که می شد یک کارت ملاقات پیدا کرده بودم و در جایگاه مخصوص نشسته بودم . برای من که اولین بار بود امام را از نزدیک می دیدم فراموش شدنی نیست . واقعاً هیچ چیز نمی تواند لحظه ی حضور آقا در جایگاه را از ذهن من پاک کند . تو گویی همه ی آنچه که از دنیا و مادیات جهان در ذهنت هست را به یکباره پاک کنی و جز گریه در این عالم کار دیگری از دستت بر نیاید . انسان را یاد گریه های شب عاشورا می انداخت این اشک چشم داغ که بر گونه ها جاری می شد . و من لحظه ای به خود آمدم که صورتم پر از اشک بود و می شنیدم صدای جمعیت را که در بین هق هق گریه هایشان شعار می دهند . تا به حال چنین حالی به من دست نداده بود . چیزی شبیه دیدار عاشقانه ی یک دوست . یا ناله های شوق پس از انتظار . نمی دانم شبیه کم آوردن قلم در نگاشتن !

***

و اما این روزهای خوش دیگر گذشته است و دل شهر قم عجیب گرفته . امام می خواهد سفر را تمام کند . عزیز دلم : آن روز که آمدی قیامت کردیم / با شور و شعف تو را زیارت کردیم / دیگر مرو پیشمان بمان آقا جان/ ما تازه به روی ماهت عادت کردیم. تازه داشتیم حال می کردیم با شلوغی های خیابان صفائیه و شبستان حرم . تازه داشت با دل ما بازی می کرد صبح ها چند ساعت قبل از طلوع آفتاب صف های طولانی دیدار شما و خیل عاشقان حضرت ماه که شب را پشت درب شبستان امام خمینی می خوابیدند و چه غافل بودند دوربین های صدا و سیما که پخش کنند این صحنه ها را در برنامه نودی دیگر . و چه زود دیر شد این سفرتان آقا و چه زود گذشت روزهای قم بودنتان و چه راحت دل ما می گیرد در این ساعات و چه آسان جاری می شوند چشمه های زلال اشک در فراقتان . هر کاری می کنیم لحظه ی رفتنت را به ما نمی گویند . آنها هم می دانند عوارضی قم – تهران چه غلغله ای می شود اگر مردم بدانند چه ساعتی خواهی رفت . عزیز دلم تو به سلامت برو و هرکجا هستی دعا می کنیم ، سر و دستت علی گیرد ، نگهدارت خدا باشد . و ما به انتظار آمدنت هر بار که از خیابان 19 دی عبور کنیم یادت می کنیم و به یاد آن روز قطره اشکی می ریزیم و زمزمه می کنیم کاش برسد آن روز که بیاید پسر فاطمه و باز به استقبالش برویم .